یه حسی از گذشته ول کنم نیست
تا دست میزنم به هرچی می ریزه رنگش
خاکستریتر میدَوَم
این نه بلیطِ بخته و نه تیری به تخته
"میشنوی صدا بارشِ کلمه رو؟ اگه اینجوری بیاد میریزه سقفت"
حالا که تا اینجاش رو اومدم
دیگه فرقی نداره چی میشه بعدش
یه طرف باد
یه طرف دیو
آغوشم رو باز میکنم
فقط رد میشه باد از زیرِ بغلم
یک من افتاد از شیبِ قلمم
تو جیبِ ورقهم
"بالای قلهی کوهی از کاغذ بالاخره آشوب میگیره یقهات"
چه مصیبتبار نیرومندام
بیگانه با مزهی شیرینِ وطن
نه دستی واسه گرفتن موند
نه چَشمی واسه نگاه کردن
نه امنیت
نه اهمیت
نه راهی واسه به اشتراک رفتن
"باید خودِ قدیمت رو زنده کنی، حتی مسیرِ جدیدِ اعتماد کردن"
من چندین نسخه از خودم رو کُشتم سوزوندم تا که پشتگرم باشم تو مسیرِ غریبِ رشدم
چه تخریبی رخ داد
وسطِ این شهوتِ مریضِ سرعت
هرچی بیشتر می رفتم به پیش
اوضاع بیشتر میشد پس
"خوراکِ قصهی فردات چیه؟ نویسنده ی چیره دست!"
فردا تیزه
فردا میآد
فردا توی لحظههام میشکست
دست و پای دیو رو میبُریدم ولی باز
دوباره در میاومد
سرش رو از بیخِ گردن میزدم ولی باز
دوباره در میاومد
"شاید اگه دیروز طرفِ من بود از این وضعیت چیزی بهتر میاومد"
صداش رو از توی سرم قطع میکردم ولی پژواک میشد توی هر گیومهم
فردِ مهاجم به تاریخ
معاصرِ فرداست
تو من هنوز مجادله برپاست
توی پوکیِ تحققِ آرزو
خاطره
سقف
خاکستر
کف
آواره
کافئین
قهوه
قهوه
پاره
کاغذها
چاره
گُم
روبرو
دیوار
زُل
سوتِ گوش
کر کننده
ممتد
سکوت