Farzan
Farzan
Farzan
Farzan
Farzan
Farzan & Mirtak
Farzan
Farzan
Farzan
Farzan
Farzan
Farzan
Farzan
Farzan
Farzan
Farzan
Farzan
Farzan
Farzan
Farzan
Farzan & Refigh
Farzan
Farzan
Farzan
Farzan
[آلبوم عاشق - متن/تکست آهنگ "بدخیم" از فرزان]
[قسمت اول]
وقت خواب رسیده چون اهریمنا بیدارن
تو عرشت کل میکشن و غنیمت جا میذارن
سربازا همه دارن ترک اسبا میتازن و
رو جنازهی آدما تخت طلا میسازن
واسه ی پادشاه لنگ فرمانی تازهن
مردا زناشونو سره مطاع میبازن
افکار همه دارن سره مزار مینالن
میگن رویا توی این جهنم نمیبافن
میپاشن اکسیره مرگو رسیده تهش و
عمرا دیگه سپیده درآد از دل شبا
میگردیم پی شفا واسه مرضا
میرسن اون سایه ها که قاتلن از راه
عدالت لفظ پشت پیک سرانه
چون که منطق پشتش نداره
سخته هر یه گشنه مهارش
شرحه شرحه شده جوارح
هر یه ذره خودش جهانه
باس برسه به درکش تا گیلیمشو درآره
از آب گلآلود از زمان که همیشه تو جریانه
[همخوان]
نمیکشه واسه پرواز فکر
یه عمره انسان دستپاچه
یه گوشه ای واسه خودش لم داده
یه جهان حاکی از وهم ساخته
نمیکشه واسه پرواز فکر
یه عمره انسان دستپاچه
یه گوشه ای واسه خودش لم داده
یه جهان حاکی از وهم ساخته
[قسمت دوم]
حتی اگه تو مغزم صاف خورد تیر
حقیقتو میگم مثل مالکوم ایکس
نمیتونم دیگه سره جام وایسم
باس تا وقتی نفس هست با شوق زیست
جز روی بیت پاتوق نیست
واسم مثل یه دلقک که پانتومیمه کارش
هنرمو دیدین جا خوردین
نمیشه کل شهرو از بالکن دید
باس قدم برداشت رفت تو دلش
نذاری زندگیت حروم بشه
خیابون یه ساقیه که امون بهت نمیده
بیا بالا تا ته مونده پیکو
توش پر از موش چموشه
که بهت خیانت میکنن از روی عشق
یه درد بدخیم مرموزه که
محاله که ساده درمون بشه
تعطیله رفاقت دوره اسم هم میکشن خط
مریضه تجارت میکنن با جون اونایی که همه زیره خطن
وقتی کارد به استخون معنی نمیده واست دیگه خطر
همینه که بی گناها توی هلفدونی دارن
میکشن حبس
خیابون داشتشون زیره نظر
مثل یه بچه زیره بغل گرفتشون
تا تیرش نشست صاف تو قلبشون
رفتن زیره عمل
منم یه جراح چیره دستم
که تو دستاش میگیره قلم
پای کارش میریزه عرق
تا که دیگه زخما دیدن نشن
[همخوان]
نمیکشه واسه پرواز فکر
یه عمره انسان دستپاچه
یه گوشه ای واسه خودش لم داده
یه جهان حاکی از وهم ساخته
نمیکشه واسه پرواز فکر
یه عمره انسان دستپاچه
یه گوشه ای واسه خودش لم داده
یه جهان حاکی از وهم ساخته
نمیکشه واسه پرواز فکر
یه عمره انسان دستپاچه
یه گوشه ای واسه خودش لم داده
یه جهان حاکی از وهم ساخته
نمیکشه واسه پرواز فکر
یه عمره انسان دستپاچه
یه گوشه ای واسه خودش لم داده
یه جهان حاکی از وهم ساخته
[قسمت سوم]
این حقیقت ترسناکه ، تاریخ دستش شلاقه
میزنه به قصده کشت هر کی برده تر باشه رو
عدالت یه سربازه که عرق شرم داره
رو پیشونیش اَ بی وجودی آدما شرمساره
آه ، با قداره
واستادم تو روت درجا کنار گذاشتم
ترسامو تا روحم کشید قد آره
زیره سایه ی شکام له
نشدم چون که هر واژه
نزدیک تر میکرد منو به جایی که
میتونست خونه ی حق باشه
شدن ساخته و پرداخته
افکار گرفتن اشعار شکل
توی تنهاییم ترسو کشتم
قلم شدم آلت قتاله
مهم نیست چند سالی حبس باشه پیش روم
یا که حتی تش مرگ باشه
انسان کامل مغز بالشه هر لحظه اون آماده ی پروازه