باز کردم چشم ، برهنه
وسط یه بیابون
اتفاقای قبل اینجارو
نمیدونستم که چیا بود
یه مادی ی لزج
مالیده شده رو سراسر بدنم
و روی صورتم
خون یکی دیگه بود روی بدنم
فک میکردم ازم داره میاد خون
تلاش برای حرف زدن
ولی بلد نبودش که کار کنه زبون
اشک اشک رو نهر گونه جاری
تاکه شاید شاد کنه درون
سعی بیهوده برای ایستادن
یکی دست و پای منو بسته بود
بی خبر از همه جا و گیج گیج
چند متری رو طی کردم سینه خیز
دهنم درد گرفت دریدم طنابارو
وقتی که فهمیدم دندونام در اومد
رو پاهام وایسادم بهتر میدیدم
انتظارم واسه اولین گامم سر اومد
گوشام زیر سلطه ی سوت صوت فوت شده ی این بیابون مترود
تا کجای این ناکجا آباد رفتن باید
کی میپادم از دور بالای سرم
یه پرنده سیاه صدام زد
بیا دنبال من
تلو تلو خوران چپ راست
ترس چیره به رخسار من
هر طرف چشم کار میکرد یه
استخون تلف شده تو مسیر میدیدم
گفتم دیگه نمیام جون ندارم
گفت اینا کسایین که گوش ندادن
دیدم ارتفاعشو کم کم کم کرد
لب یه چاهی نشست
برگشت با خنده ترسناکی گفت نترس
توهم بامن بپر
شیرجه زدم
گفت رها شدی فقط هرچیزی شد
چشماتو باز نکن تاکه توی آزادیت
صفا کنی
اینو گفت و دوباره خارج شد از جاه
اما من چشمامو باز نگه داشتم
پیش خودم گفتم چقد تاریکه
اینجای چاه چقدر باریکه
طبقه ی اول چنتا آدم شیک پوش با سرایی که اجزای صورت نداشت
درحال جابجایی پرونده هایی که هیچکس توانایی خوندن نداشت
خواستم بدونم کین
برنامه چیه
ولی این جاذبه ی لعنتی
مهلتی واسه ی موندن نداد
پایین تر رفتم
فضا باز تر شد
دیدم خوکی آلتش تو دهن ماری
در حال فیلم گرفتن بود روباه مکاری
پایین تر رفتم
فضا باز تر شد
رو زمین دیدم جنازه ای بی جون
در حال فروخن آتیش بود
یه مرد شیش تیغ به مرد یه مرد ریشو
پایین تر رفتم فضا بازتر شد
پرتره قرمزی از یک زن اغواگر
پایینتر رفتم فضا بازتر شد
پرتره بنفشی از آزادی
پایین تر رفتم فضا بازتر شد
عکسی زرد از چند نفر در حال رقص
فضا بازتر پایین تر
پرتره ای آبی از تنهایی
پایین تر زن و مردای کبودی که درحال
کشیدن سنگای سنگینن و من برای اولین بار فهمیدم ازین سقوط چقدر غمگینم
نوری دیدم دستو پامو جمع کردم سرعت گرفتم نفسمو حبس کردم به زمین خوردم
خون جاری شد و فقط اونجا بود چنتا کرم شب تاب