در این آهنگ شاعر قصد داره نشون بده که اگه اون در گذشته، به اندیشههای خام و نسنجیده مانند این که در دنیا هیچ بدیای وجود نداره تن میداده، اما الان تغییر کرده و به رخدادهای فاجعهباری فکر میکنه که دامنهی اون از زیستگاه خودی فراتر میره
[قسمت 1 ، رض]
بارون میباره ولی من خیس نمیشم
قطره هاش میریزن رو چرک نویسم
تو رفتی من از درد میپیچم
اینم میکشم هه شاید گیج شم
نفهمم کجام ، نفهمم چی میخوام
نفهمم چرا دوستام میرن دیـگه نمـیـان
نبینم خاکستریست رنگِ شهرم
من تو روزا میمیرمُ زنده میشم هر شـب
بارون میباره اونم چجوری
حیف که نیستی ببینی خیلی دوری
کاش که میموندی پیـشم ، کاش که بودی
دموکرات چی هیچی نیس زوری
اینم یاد میگیرم میشم سخت تر
تهِ راهُ نمیبینی چون از اوّل بستس
نگام به پایین به زیردستم
کلمات میشه کمرنگتر بعدم محو
[همخوان ، رض]
درو نبند با من بمون
خیلی تنهام برام بخون
قصه ی وقتیُ رو بچه بودم
میگفتی همه بدیا دروغن
[قسمت 2 ، رض]
میکشه دستمُ میکشه رو زمین
ناامیدی یه غوله نه از جنسِ خمـیـر
باور کُن از وقتی دنیا به نامِ شـر شُد
من تو سایه ی شهر موندم کارم شُد تفکر
سنگینی تنمُ پام کشید
طعم تلخِ آسفالتُ کفشام چشـیـد
ببار بذار بشه دیدم مختل
شاید اینجوری ببینم با خوشبختی اُختم
رضا کی میای اینو یادم نمیره
مگه میشه یه احساس انقد راحت بمیره
یه حسّی از درونم میگه بازم بگیرش
ولی اون داره با آینده میره
من اینجا توم میسوزه بیرون روشن
حرفای بقیه تو گوشم مبهم
اینم یاد میگیرم میشم محکم
مامان اون درو نبند لطفاً
[همخوان ، نوید]
درو نبند با من بمون
خیلی تنهام برام بخون
قصه ی وقتیُ رو بچه بودم
میگفتی همه بدیا دروغن
Daro naband was produced by Mez’rab.
REZ released Daro naband on Thu Nov 08 2012.