ورس اول
اون شهرهی شهر بود
از قلب پدر بود
از مهر یه مادر
از سینه سپر بود
اون مرحم سر بود
از مسئله کم بود
اون نیمه ی من بود
اون نيم ه ي من بود
اما نیمهی دیگم
پر بود اَ دانش
این کویر روح من
سیر بود از بارش
از سایش فرسایش
گم شدن و خواهش
از تو عمق خودشم تو تر افتادش
رفت تو خودش ،می رفت (2)
خواب بود یا بی هوش
اون فقط می رفت
اون فقط میخواست
اون فقط می کند
از سیاهی تموم
تاریکیو پوچی
از دل نبودن و هیچی و خاموشی
یهویی پرده درید روشنی کوچیک
کل من،دستشو داد دست فراموشی
همخوان :
من و تو تنهاییم ،برقص با گرگا
من و تو تنهاییم ،ببخش از جرمات
من و تو تنهاییم برقص با خدات
من و تو تنهاییم برقص با گنات
من و تو تنهاییم برقص
ورس دوم
بم گفتن آزادی
بم گفتن با مایی
بم گفتن دانایی
بم گفتن آقایی
بم گفتن شیفتمن
بم گفتن پیشترم
اما من می رقصم این نذاشت بشکنم
فکر کنم فکرم داره جهانتو میگیره
فکر کنم اون لحظه کینه تو تو میمیره
شایدم اون روز جای خنجرت گل دادی
شایدم خنجرتو تو هر دومون هل دادی
من مه رو با تو میخوام،تو به من قول دادی
تو درخت سبز من،تو فقط پرباری
من تو این دخمه شادم،چون تو منو هل دادی/توش