[آلبوم نشد بگم | متن آهنگ «فعلاً» از صادق]
مشتش گره پشتش خاکی
مچ جای باتوم زانوش جا تیر
به آینه شکسته رو کرد با بغض
چه قلب دبشی داری ایول حاجی
ته دلش باز ترس از باقی
چند نفر از تومون بستن با کی
اصلا چند نفر موندن از ما
تهش نشه باس بگیم موندیم پاچی؟
از کور عصا میزنن تو شهر دزدا
که متهم میره توی نقش قضات
یه کشور بنده به رشوه پورسانت پس
خائن عجیب نیس بین دوستات
به خاک و خون کشیده صحنه رو آتیش
که دستور اومده از منبر حاجیت
هر لحظه باس به قانون شاشید که
اینجا امن تر بی مامور و آژیر
میده کشته زخمی گاهی لای ماها
بیشتر از گوله گشنه توی آمار
با کدوم خدا اینا بستن اون بالا که
شُره میکنه خون از ریشای آقا
فراتر از اونکه فکر کنی چشیدی
با تلخی اشک باقی خندههای شیرین
نگو به من حاجی بعدشون کسی نیس
مگه داریم بدتر از یه حکومت دینی
بذر جنگ رو کی کاشت اول؟
یه گدایی که نمیدونست چی داشت قبلاً
یه بی سواد که از دین میساخت فرهنگ
صداش تو گوش ما بود سیماش لندن
این احمقا همینو بلدن جلو بزنن از همونا که همیشه عقبن
منم تهش یروز کفن تو تنم ولی امید رو دوشمه و نویده بغلم
میکنی نشخوار رویاهاتو هرروز
چه قهرمان داستان چه جیره خور چلغوز
از این خرابه دیگه آبی گرم نمیشه
مگه بشوری خاکو از ریشههای مسموم
کلام مرموز یه خورده دیوث
تو قشر خاکستری میبینی ملموس
پاچهخوار و جوگیر انقلاب فعلی
ماله کش و مفت خور انقلاب پریروز