؛[قسمت اول]؛
دیشب خوابشو دیدم، توی خواب
بهم گفت چیکار کردی با خودت
چقد شکستی، گفتم تو که رفتی
همه چی بهم ریخت
رومو کردم به زمین گفتم بچرخ تا بچرخیم
باهام بازی کرد، شدم بازیگر
لحظه لحظه از فکر تو خالیتر
چهار فصل پاییز و شده آخر عادی
خیلی فرق کردم با اون که باور داشتی
من گمم تو این جهنم
جایی که یه روز برام امید بهشت بود
دیر اومدی زود بری، زل زدم به رفتنت
خورشید زمستون، منو این سرما و
این پلکای سنگینو این صندلی خالی
تورو یادمون نرفته هنوز
فهمیدم باخت دادم باختمت
وقتی آبروم نرفته هنوز
؛[همخوان]؛
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهام
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خوردهایم
اگر خون دل بود ما خوردهایم
اگر داغ دل بود ما دیدهایم
گواهی بخواهید اینک گواه
همین زخمهایی که نشمردهایم
؛[قسمت دوم]؛
خواب دیدم از پنجره خیرهم به خیابون
به خودم میام توی پاکت خالی دنبال سیگار
دود گرفته همه جا رو از سقف ذره ذره میریزه خاک
داره تموم میشه وقتم هنوز تو این اتاق حبسم
میخوام برسم به در ولی یه خاطره تلخ
داره هلم میده عقب، یکی با صدای من
داد میزنه برگرد برگرد
یهو باز شدش در، تصویر صاف شدش
من وسط یه باغ پر از رنگ
پر از درختای بلند و برگای سبز
یه خورشید گرم، گرمای محض
سرم سبکتر از ابر
یه دست، یه دست اومد روی شونهم
برگشتم دیدمش یه لبخند زد گفت
مبارکه رسیدنت
؛[همخوان]؛
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهام
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خوردهایم
اگر خون دل بود ما خوردهایم
اگر داغ دل بود ما دیدهایم
گواهی بخواهید اینک گواه
همین زخمهایی که نشمردهایم