خیلی خستم
از این همه دل شکستن
خیلی خستم
تیغو بده (4)
دیگه طاقت ندارم
هیشکی رو باور ندارم
خیلی خستم
تیغو بده (4)
اولش فکر میکردم در سطح همیم
خواستم بدونم نسبت عشقمون چند چنده همین
توام خوب میفهمی هرچند که خری
دمت گرم یاد گرفتی خنجر بزنی
باشه حرفای تو حق هستن صحیح
ولی خودت گفتی تا منو دیدی عقل از سر پرید
تو زندگیه گوهمو دیدی خواستی گوه ترش کنی
فکر کردم دلت سوخته دیگه منصرف شدی
ولی نه اشتباه بود دیر فهمیدم که تو اصلا همونی
که از خودش گوه ترش تویی
کجایی؟ نیستی
تو شمالی با ویسکی؟
با اونی روی تخت صورتیت؟
ما تخمی بود شانسمون از همون کودکی
خنجرت آروم بود یکی دیگه بزن از قبلی قوی تر
ولی ایندفه با یه خنجر تو رگی تر
خیلی خستم
از این همه دل شکستن
خیلی خستم
تیغو بزن (4)
دیگه طاقت ندارم
هیشکیو باور ندارم
خیلی خستم
تیغو بزن (4)
الان زیره دوش ، در قفل ، مخ ها رد ، میره خون
من لخت بخار جمع
حواسم ناگهان پرت مادر شد
وگرنه تا الان تیغو زده بودم باور کن
آرزوم تو بودی ولی دستو پامون بسته اس
قلبم هم از تو هم از خدامون خسته اس
خیلی خستم ها یعنی یه چیزی از اون خیلیا
علاقه ای ندارم از اون بی میلی ها
حموم پره بخاره
چشام خوده خماره
تیغ تو دستم
فکر میکنم بزنم
یا اینکه وصل شم
به روی جدیدی از زندگی
دلخوشی ای هست بهم بگی؟
نه
پس دهنتو ببند ، تیغو بزن
هر اتفاقی افتاد گفتن یه نوع حکمته
پس اینم گناه نیست خودکشی هم یه نوع قسمته
نترس بکش
ولی رو بازوت نه
رو شاه رگت ، یک سره
خیلی خستم
از این همه دل شکستن
خیلی خستم
تیغو بده (4)
دیگه طاقت ندارم
هیشکیو باور ندارم
خیلی خستم
تیغو بده (4)