ای دریغا نازک آرای تنش
بوی خون می آید از پیراهنش
جشن واسه ما نیست ولی تا میتونی برقص
اگه منتظر آخرین بارونی برقص
اگه این فکر و صدا با مغزت همخونی داره
تا الان فهمیدی که ما هردوتاییمونیم یه شخص
با تجربه های متفاوت تو زمان
بزرگترین حقیقت سورئال
اونا قاتل افکارن
اگه بینمون فاصله انداختن
باور نکن تنهاییو تو هیچوقت
تو یه تیکه از خود منی
مثه بچگیامون که همو گم می کردیم
پیدا شدن نزدیکه اگه باشه نگاهمون به هم دیگه
تو روزمرگی احساسمون نمیره
با پیرهن خونی برقص
میگی نیمه جونی برقص
بالاخره آتیشمون یه جایی بلند میشه
از توش خاکستر هرچی حاکم و فرمانده و سزاره بلند میشه
پس باید کرنای ما برسه به گوششون