[قست اول : فرزان]
القا میکنن بهم روز شبه
انگار اصلا چشام با نور بده
تاریکی تو هر لحظه بهم یه سور زده
یه صدا بهم میگه خفه شو ، روحمه
روحمه میزنه تگری منحرف اَ مسیرِ اصلی
همیشه شاکیِ از دردِ بودنه
پشتِ ماسک کالبد حقیقتشو میکنه چال
چون این مسئله پاک نمیشه هیچوقت صورتش
خونیه هر لحظه یه عددِ مجهوله
که خیلی از ریاضی دانا سر باز زدن از خوندنش
مث یه نوزاد که گرفت تو رحم جسم
همه ترسم از اینه یه روزی غول نشه
توو چرخه چهار دست و پا راه میره
تو شکه اضافاتو میکنه دفن
هر شب با چند تا قرص آرام بخش
عوض میشه پوشکش ، جهان مهدِ کودکه
میگن “ها” کن غذای روح به شکل موشک
به سمت دهنش میره
با این تفاوت که این دفعه تووش سمه
به چند تا کارتونِ تکراری که القا میکنن
خشم و سکس و مرگِ یا عشقو دوختن
پلکاشو تا بشه زیرِ این جنون خفه
تو گوشش یه صدای خاله ی مهربونی که بهش نگاه کرد
زندگیِ بدونِ پول مرگه
این حرفِ یه راهنماست یا یه فروشنده؟ ها؟
حالا بچه با این باور تووش غرقه
سیستم اونو تور کرده
[همخوان : فرزان]
توو یه اسیری این القا شده بهت
دیدی دیوارای زندانو به چشم
طعم حصارو بچش
چون واسه رهایی رخ نمیده انگار معجزه
توو یه اسیری این القا شده بهت
دیدی دیوارای زندانو به چشم
طعم حصارو بچش
چون واسه رهایی رخ نمیده انگار معجزه
[قسمت دوم : میرتک]
اَ مهدکودک تا خونه سالمندان
انگار واسه روحم یه ثانیه گذشت
توی اتاق با ویوی مرگ
نشسته زل زده به اعلامیه خودم
منزوی ترین فردِ آسایشگاه
انگار به نتیجه رسیدن باهاش همه آزمایشا
عضوی از موزه ی روحای تاکسیدِرمی شده
ارزشمند اما فقط واسه مطالعه
در حد آثارِ باستانی
زندگیش زندونه نمیبینه میلشو
اون انقدر توپه که هر روز میکنه شیششو خرد
دیروز که راهنماش میگفت تو روحی زینت جسم
خیلی دوس داشت بپرسه اما چیه زینت روح
ولی چسبیده بود مثل خوره بهش
برنامه ی هفتگیش که میگفت
زمانِ پخش کارتون برنامهی مورد علاقه ی بچگیته
کارتونی که بچگی نمیفهمیدش
الآن هم یه خرده واسه درکش دیره
چشاشو میبندن بعد هم تصویرای فیک
به جا حقایق ناب میشن رهسپار ذهن
یه کودک سادیسمی با تن لَت و پارشه
خود ارضایی میکنه با فیلمای صحنه دار زشت
تو یه ثانیه چشماش میشن باز و بسته
به خودش میاد میبینه کلی از راهو رفته
اون حالا بزرگ شده یه کودک با ریشای سفید
میگه به کمال که نرسیدیم هیچ بازیچه شدیم هممون
[همخوان : فرزان]
توو یه اسیری این القا شده بهت
دیدی دیوارای زندانو به چشم
طعم حصارو بچش
چون واسه رهایی رخ نمیده انگار معجزه
توو یه اسیری این القا شده بهت
دیدی دیوارای زندانو به چشم
طعم حصارو بچش
چون واسه رهایی رخ نمیده انگار معجزه
Elgha was produced by Arash Chavoshi.