دل و یه چار دیوار که خیلی وقته گل گرفته
از یه جای آبیام که دور تا دورش دل نوشتست
یه من که عزا مرگو میخونم
واسم به یادِ سی سالِ پیش که بوده ۲۵ سالم
سر و لباسِ صفر و پریشونم بیشتر
اون گوشه داد میزنه یکی من دیوونه نیستم
من و این اتاق، دوتا رفیقِ خوبیم
که هر صبح جدیده برامون، دوتا اکیپِ پوچیم
لا به لا این دیوار خونیایِ اول صبح
میرسم به یه دست نوشته با خطِ قرمز
لا به لا همه دست نویسایِ مشکیم
پاییزِ هزار و چهارصد و دو
آخ همونی که این منو کنکاش کرد
همونی که این دلو برداشت رفت
کمکم کرد تنها شم، فرصتم نداد و
کشتتم و شدش دشمنم
با یه چمدون از خاطرات مشترک
کجایی ببنی، این گرگه توبه کرده
شده یه پیرِ لوتی، زنده بی شوق پرواز
هر روز هم فکرِ دردام، سیاه نور، تیغ و پرتگاه
یه چیزی وصل بدون اینجا
زندگی گوهه فردا
کجایِ جغرافیایی که هنوزم سکوته
نه من دیوونه نیستم میدونم همش دروغه
پایانِ بی شکوهم، نقطع بذار بعدِ من که
من تمومم دنیا امضا، شاشیدم تو روحت
سه تا موم با گچِ دیوار و
یه عضلهی دودی دارم سمتِ چپِ سینم
یه آدم کوکی بی تاب و
رفیقایی که نزدیکِ خاکن دسته دسته میرن
بهم میگن هیچی نمیتونم
این تکرارِ سی ساله کلِ روز و شبش
تف، سیاهیِ عمرم رنگِ چشماته
تقاصِ روزی که شکستم بودنتو
اسم : نمیدونم
خانواده داری؟ نمیدونم
دوستی آشنایی کسی؟ نمیدونم
از گذشته چی؟ چیزی یادت میاد؟
ول کن نمیدونم
نوشتهیِ بالا تختت، دلارام
یه کم حرف بزن راجع بهش
یه چیزی بگو
نمیخوای راجع بهش حرف بزنی؟
سوم خرداد هزار و چهارصد و سی و دو
بیمار بازم صحبت نکرد، ببرینش
پُر میشه این پیر مرده هر شب دفترش
وقتی هنوز یه چیزی بهش میگه وقتِ رفتنه
واسه اون روزامون که تنگه قلبم و
بد پیش میره ثانیهها خسته کردتش
رفتمت، رفتمت چون دیدم تهش رفتن
بیخوابی شد داستانِ یه کلمهایه هر شب
رفتمت چون بریده بودی، فکر میکردم امیدِ توومی
اما نه تو یکی بریده بودی، رفتمت
جایِ دستات سیگار چشمات دیوار پلکام بیخواب
امسال بیحال و عینِ سالِ قبله
اما من یه بچه که چند دست رجز سهمشو میشکنه
بعد قلبش میشکنه، بعد قلبش
دلخونم دل خون، زندونم بیسلول
یه برجِ بلندم که یه دینامیت ترکوندش
سرگشته حیرون، دل خسته دل خون
نارونِ بی برگ باغ یه عمر کارشه بیتوته
سی ساله گذشته الآن شده دیر دیگه
یکیو داری که الآن کنارت پیر میشه
من خستهام همه جورم، بعد بستست چمدونم
کجایی ببینی الآن نزدیک به لبِ گورم