[قسمت ۱]
اسمش رو چی بذارم ؟
دیره واسم راه نمیوفته کارم
پنچره چرخ این کاروان شعر
عصبانی از اینکه ایده دارم
زیر تا رو پخت تا سوخت
کف تا بوم صبح تا شوم گردش
بوق سگ تا روز
سوای آدمها یعنی سگها که با مرام ترن
از دید من همه ی ماها کم و بیش رذلیم
یا لااقل فرصتش پیدا نشده که عشقی
عشق سازه ولی تنفر میگذره از تیغ
میبره پوست و گوشت دوتا گوش یه زبون
یه حلق میمونه برات که سیره از جیغ
که یاد عقده ات میاره که پر حرفی
یادت میاره خطت که نمی ارزی
شکم گشنه شوخی صدای فقری
جدی تر هاش جون میدن به جوب پایین تر بری
تو تنگ کوچه سرنگ میکنه آدم سر به نیست
سیاه صفحه نیست عفونت بعد قرن بیسته
حواست نیست ؟ شاید باید فرو تر بری
تا زانو تو اشک ولی سبک از کوره در بری
تنور روزگار میپزه نون تخمی
میده به خورد گشنه های دست و پا چلفتی
ابو لجن سهمم رو نگه دار
هی ابو لجن یار امانت دار
[همخوان]
ابو لجن ابو لجن
اگه خون من بچکه از دستات
ابو لجن ابو لجن ابو لجن
دِ لعنتی دِ لعنتی حد نگه دار
ابو لجن ابو لجن ابو لجن
اگه خون من میچکه از دستات
ابو لجن ابو لجن ابو لجن
[قسمت ۲]
گمشده در زمان انسان و تکه تکه هاش
دلیل حرفه ترک زبون فکر آب
سبوی منو پر کن ز چشمه جوشیده باده
کوه غرور رو دوشید درد فشانِ خونابه
گرفته بوی جسد دست همه بچه ها که
زخم سر زانوهاشون بود نوید زندگی
چه سر زنده بین تبعیض و ننگ این تشنگی
به دوش میکشن مرده هاشون رو با خستگی
سلاح برده چیه ؟ دسته بیل
این جوک لعنتی عجب معلمیه
کمدی کارگری جنبش چک و تو سری
یه چکش و اسم خدا شده آلت داوری
همش تموم میشه یادت غبار میشه مرگ بهت بال میده
شاید جای بهتری
از اینجا که چاره ی کار یه هیچکاره ای مثل ما
مرگ باشه به قصد فراغ بال بیشتری
هفت جد ما به ابولجن باج داده بگو
زمین و خونه و تفنگ پیر خانواده
این حق ماست دِ ما که رعیت زاده ایم
که شکم ما کارد خورده سیر پاره پاره
وجدان پتیاره زبون بدکاره
خرافه گوییت درآورد از آدمها دمار
ابولجن تو جاهل ترینِ ویرانگرانی
واسه قصر میراثت جسد الواره